جدول جو
جدول جو

معنی تنک مایه - جستجوی لغت در جدول جو

تنک مایه
(تَ نُ / تُ نُ یَ / یِ)
که سرمایۀ مالی یا علمی او کم است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نه درخورد سرمایه کردی کرم
تنک مایه بودی از آن لاجرم.
(بوستان).
وگر تنگدستی تنک مایه ای
سعادت بلندش کند پایه ای.
(بوستان).
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندک مایه
تصویر اندک مایه
اندک، کم، کم مایه، کم بضاعت، اندکی، کمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک مایه
تصویر سبک مایه
کم مایه، کم بها، بی قدروقیمت، کنایه از فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ یَ / یِ)
کم مایه. کم بضاعت.
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ یَ / یِ)
بی مایه. فقیر. بی چیز. محروم:
ترنم سرای تهی مایگان
پیام آور دیگ همسایگان.
نظامی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ سَ یَ / یِ)
آنکه دارای سرمایۀ اندک باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ یَ / یِ)
چیز بی قدر و ارزش و کم مایه و بی قیمت و کم بها. (آنندراج) :
چو نان خورده شد کار می ساختند
سبک مایه جایی بپرداختند.
فردوسی.
، نادان و جاهل. (ناظم الاطباء) : بوغاء، مردم سبک مایه و گول. (منتهی الارب) :
سبک مایه ضحاک بیدادگر
بدین چاره بگرفت گاه پدر.
فردوسی.
همانگه که خشم آورد پادشا
سبک مایه خواند ورا پارسا.
فردوسی.
بدو گفت این نزد بهرام بر
بگو ای سبک مایۀ بدگهر.
فردوسی.
، فقیر و درمانده:
بفریاد سبک مایه رسیدن
ستمگر را طمع از وی بریدن.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ)
لالۀ بلور یک شاخه. جار که یک پایه و یک شاخه دارد. قسمی جار که یک کاسه و یک پایه دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ)
آنکه موی سر و ریش وی انبوه نبود و کم موی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبک مایه
تصویر سبک مایه
کم مایه، بی قیمت، کم بها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندک مایه
تصویر اندک مایه
کم مایه، کم مایه کم بضاعت، نادان بی سواد، اندکی کمی: (یک چشم اندک مایه شکسته داشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بن مایه
تصویر بن مایه
منبع، مرجع
فرهنگ واژه فارسی سره
بی بضاعت، فقیر، کم سرمایه، بی سواد، بی مایه، عامی، کم سواد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی سواد، بی علم، بی سرمایه، مالباخته، بی پول، تنگدست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سبک سار، سبکسر، بی دانش، کم سواد
متضاد: پرمایه، باسواد، سطحی، سطحی گرا، بی چیز، تهی دست، کم سرمایه، کم مایه
متضاد: سرمایه دار، بی ارزش، کم اهمیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد